شنیدهاید که میگویند«درس معلم ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریزپا را» این جمله مصداق معلمهای مدرسه استثنایی ایثار در محله آخوند خراسانی است. مدرسهای با معلمهای دلسوز که در روزهای کرونایی بیشتر از قبل پیگیر درس دانشآموزانشان هستند. بهجرئت میتوان گفت با شرایط پیش آمده دانشآموزان، معلمها و حتی والدین سال تحصیلی بسیار سختی را پشت سر گذاشتند.
در این میان چالشهای پیش روی والدینی که فرزندانشان در مدارس استثنایی درس میخوانند بیشتر بوده است. اما با همت معلمهای دلسوز، دانشآموزان با وجود مجازی شدن مدرسه، همچنان علاقه خاصی برای شرکت در کلاسها و درس خواندن دارند. این همت و تلاش معلمان مدرسه ایثار سبب شد تا برخی والدین از ما بخواهند برای قدردانی، گفتوگویی با مدیر و معلمان مدرسه داشته باشیم.
قرارمان با مدیر و دو تن از معلمها در مدرسه استثنایی ایثار است. بهدلیل کرونا و محدویتهایی که وجود دارد همه معلمها نتوانستند در این جمع حضور داشته باشند و این دو تن به نمایندگی از سایر همکارانشان در این مصاحبه ما را همراهی میکنند.
آیفون را میزنیم در حیاط مدرسه باز میشود. سکوت حکمفرمایی میکند. از صدای درسدادن معلمها و دویدن دانشآموزان در حیاط مدرسه خبری نیست. از پلههای ورودی بالا میرویم و خودمان را به مدیر، معلمها و مادرانی که آمدهاند تا در مصاحبهمان باشند معرفی میکنیم.
زهرا سلیمانی دو سالی هست که مدیریت این دبستان را به عهده گرفته و 15سال سابقه کار در آموزش و پرورش استثنایی دارد. روانشناسی کودکان استثنایی و ارشد روانشناسی عمومی دارد. مثل بسیاری از ما که دوست داشتیم معلم شویم او هم از دوران کودکی دوست داشته روزی معلم شود و به دنبال همین رؤیا، بعد از تمام شدن درسش این حرفه را انتخاب کرده است.
او میگوید: «کار با کودک را دوست داشتم و برایم فرق نمیکند که چه گروهی از دانشآموزان باشند. شروع کارم با این مدرسه و پایه اول بود. راستش هیچ تجربهای از کار کردن با دانشآموزان اسثتنایی نداشتم. رفتارهای دانشآموزان پیشبینی نشدنی بود. این امر سبب میشد تا ارتباطگیری با آنها برایم سخت شود. بهمرور زمان متوجه شدم که این دانشآموزان بسیار مهربان و حساس هستند. رفتار محبتآمیز تنها راه نزدیک شدن به دانشآموزان است. محبت معجزه کرد، توانستم سختترین و ناسازگارترین دانشآموزان را جذب خودم کنم.» حالا که به آن سالهای اول خدمتش در آموزش و پرورش فکر میکند میبیند کلید موفقیتش صبر و حوصله در تدریس بوده است.
سلیمانی حالا دو سال است که دیگر به کلاس نمیرود و پست مدیریت را قبول کرده است. مدیریت هم چالشهای خاص خودش را دارد. او از اینکه دیگر به کلاس نمیرود ناراحت است و در این رابطه میگوید: «کلاس جذابیت خودش را دارد. ارتباط با دانشآموزان شیرین و دلچسب است. به همین دلیل گاهی دانشآموزان را به دفتر میآورم و به آنها درس میدهم. میخواهم به این شکل از کلاس و دانشآموزان دور نباشم. اما مدیریت کار آسانی نیست. به عنوان مثال دغدغه تأمین نیرو، تعمیر و تأمین وسایل مورد نیاز، پرداخت هزینه و تأمین آنها و...از جمله دغدغههای یک
مدیر است.»
یکی از دغدغههای این مدیر، ارتباط درست والدین با فرزندانشان است. او اشاره میکند: «خوشبختانه طرز تفکر والدین و جامعه درباره این دانشآموزان بسیار با گذشته تفاوت کرده است. اما هنوز هم برخی والدین مشکل فرزندان خود را نپذیرفتهاند و آن را انکار میکنند. در این سالها به تجربه دریافتهام تا هنگامی که والدین مشکل فرزندشان را قبول نکنند دانشآموزان پیشرفتی نمیکنند. اما والدینی که پذیرای این موضوع هستند شاهد پیشرفت فرزندشان خواهند بود. در طول این سالها برای والدین بازدیدهای بسیاری از هنرستانهای استثنایی گذاشتم تا آنها بدانند فرزندشان اگر درس را ادامه بدهد بهطور قطع در مقطع بعدی هنرآموز خوبی خواهد شد.»
بدین شکل این مدیر تلاش کرده تا توانمندیهای فرزندان را به والدینشان یادآوری کند. سلیمانی ادامه میدهد:«نباید به دانشآموزان ما استثنایی گفته شود. آنها مانند سایر دانشآموزان درس میخوانند و حرفهای را یاد میگیرند. اما این یادگیری زمان بیشتری نسبت به سایر دانشآموزان میبرد از اینرو به نظرم باید این فرهنگ در خانواده و جامعه تغییر کند و آنها را دیگر استثنایی نخوانیم، بلکه آنها را «دانشآموزان آهسته گام» بدانیم.»
سلیمانی در صحبتهایش اشاره میکند که در این دو سالی که کرونا سبب تعطیلی مدارس شده کار کادر آموزش مدرسهاش بیشتر از قبل است. او «سروی ایزدپناه» را که معلم پایه پنجم مدرسهاش است معرفی میکند تا صحبتهایش را تکمیل کند.
ایزدپناه صورت آرامی دارد و هنگامی که با او صحبت میکنیم خیلی خوب گوش میدهد و با صبر و حوصله به تمام آنها پاسخ میدهد. این معلم پرتلاش 24سال سابقه خدمت در آموزش پرورش دارد که 13سال آن در مدارس عادی و 11سالش در استثنایی ایثار بوده است. آمدنش به مدرسه ایثار داستان جالبی دارد. به چشمانش که نگاه میکنیم بهجز محبت و عشق به کارش چیز دیگری نمیبینیم.
او میگوید: «قصد انتقالی داشتم و در مدارسی از ناحیه که میخواستم بروم جای خالی وجود نداشت. یکی از مسئولان اداره گفت در مدرسه ایثار جای خالی داریم. پیشنهاد میکنم سه سال به این مدرسه برو و بعد برای انتقال به مدرسه دیگر اقدام کن. با همین فرض، به این مدرسه آمدم.
هیچ شناختی از اینجا و درس دادن به دانشآموزان اسثتنایی نداشتم. کلاس اول را به من دادند. دانشآموزان پرخاشگر بودند و رفتارهایشان برایم تحملکردنی نبود، بهویژه یکی از دانشآموزان بسیار ناسازگار بود. به مدیر مراجعه کردم و گفتم کلاس دیگری به من بدهید یا دانشآموز را به کلاس دیگری منتقل کنید. اما مدیر گفت همه بچهها مانند هم هستند و نباید عقب بنشینی. مدتی گذشت تا روش برخورد با آنها دستم آمد. خاطرم هست آن دانشآموز پرخاشگرم رابطه دوستانهای با من برقرار کرده بود، بهحدی که وقتی در خیابان من را دید خودش را به من رساند و در آغوشم گرفت.»
سال اول کمی به او سخت میگذرد تا میتواند راه ارتباطی با دانشآموزانش را پیدا کند. اما بعد از سه سال میبیند که بیشتر از آنچه تصورش را میکرده به این دانشآموزان وابسته شده است و ماندگار میشود.
ایزدپناه یک دختر و یک پسر دارد و معتقد است که مادر بودن سبب میشود تا با بچهها ارتباط نزدیکتری پیدا کند و آنها را همانند فرزندان خودش بداند. او هنگامی که در خانه هست و به کارهایش میپردازد به دانشآموزانش فکر میکند و اینکه چطور میشود بهترین شیوه تدریس را برای آنها اجرا کند.
این معلم دلسوز پایه پنجم مدرسه ایثار میگوید:«بالأخره هر کدام از دانشآموزان قوت و ضعفی دارند که باید بر اساس آنها درس دادن را پیش ببرم.» او معتقد است:« ما معلمها باید سادهترین شیوه درس دادن را داشته باشیم تا بتوانیم مفاهیم ساده را به دانشآموزانمان منتقل کنیم.» صحبت از تأثیر کرونا بر روی کارش که میشود برایمان توضیح میدهد:« بیشک دانشآموزان ما بیشترین ضربه را دیدهاند.
زیرا در کلاسهای حضوری میتوان میزان اثربخشی درس را در دانشآموز بسنجی و ببینی، اما در کلاسهای غیرحضوری با آنکه کلاس را به صورت پرسشو پاسخی برگزار میکنم باز هم آن میزان اثربخشی حضوری را ندارد. در دو سال گذشته همه والدین دانشآموزانم نهایت تلاش و همکاری را انجام دادند، اما کلاس ما باید حضوری برگزار شود تا درس برای دانشآموز قابل درک باشد. بالأخره در مدرسه وسایل کمکآموزشی وجود دارد که در همه خانهها نیست.»
الناز برجی که کارشناسی مواد غذایی دارد، جوان و پرانرژی است. هنگامی که صحبت میکند حتی پشت ماسک هم صورتش پر از خنده و شور و هیجان است. سه سال قبل کارش را در این مدرسه با درس دادن به دانشآموزان پیشدبستانی و آمادگی شروع کرده است.
او امسال 9دانشآموز دارد و از طریق مجازی با آنها در ارتباط است. قبل از اینکه معلم شود و کلاس درس را برای ادامه کارش انتخاب کند، 5سال در مرکز بهداشت و چند سالی را به عنوان مشاور بهداشت محیط کار کرده است. او علت این تغییر محیط کاری را همسرش میداند و برایمان تعریف میکند:« همسرم معلم دانشآموزان استثنایی است.
بیشتر مواقع در خانه محور صحبتهایش دانشآموزانش بود و کارهایی که انجام دادهاند؛ اینکه چطور با آنها ارتباط برقرار کرده، چطور مشکل درسی یا روحیشان را متوجه شده و تلاش کرده آن را برطرف کند. گاهی هم ارتباط او را با دانشآموزانش خارج از محیط مدرسه میدیدم.
علاوه بر اینکه با آنها ارتباط خوبی داشت با والدینشان هم در ارتباط بود و نکتههای درسی و تربیتی را به آنها آموزش میداد.» هر چند برجی کار در مدرسه و بچهها را دوست داشته، اما نمیدانسته چطور میتواند وارد آموزش و پرورش شود. تا اینکه از طریق همسرش متوجه آزمون ورودی به آموزش و پرورش استثنایی میشود و در این آزمون شرکت میکند و به عنوان معلم کارش را ادامه میدهد. او میگوید:« در محیط کلاس رفتار همسرم را برای ارتباط برقرار کردن با دانشآموزان الگوی خودم قرار دادم.»
آموزش مجازی او را از دانشآموزانش دور کرده است. برجی دلش برای آن روزهایی که کلاس دایر بود و بچهها به کلاس میآمدند تنگ شده است. هر چند او کلاسها را بهطور آنلاین برگزار میکند، اما باز هم به قول خودش «کلاس حضوری لطف دیگری دارد.» این معلم جوان میگوید:«برای اینکه بتوانم مطالب مفید و بهروز را آموزش بدهم دائم در شبکههای مجازی و اینترنت جستوجو میکنم تا بهترینها را به آنها ارائه دهم. از حق نگذریم تمام والدین این دانشآموزان کمال همکاری را با من برای یادگیری درسها دارند. اما به هرحال کلاسها مجازی است و مشکلات خاص خودش را دارد.»
خودش را رئیس انجمن اولیا و مربیان معرفی میکند. دخترش امسال کلاس پنجم میخواند. او میگوید:« شکرخدا همه معلمهای این مدرسه دلسوز و پیگیر درس بچههای ما هستند. اگر یکی از دانشآموزان غیبت داشته باشد علاوه بر معلم خود مدیر هم علت را پیگیری میکند. ما در این چند سالی که فرزندانمان در این مدرسه درس میخوانند با کادر آموزش و سایر والدین مانند یک خانواده صمیمی شدهایم.» او از اینکه کلاسها مجازی است چندان راضی نیست و میگوید:«دانشآموزان از معلمها حرف شنوی بیشتری دارند تا مادرها، نَفَس معلم برای دانشآموزان حق است.
هر روز کلی با دخترم سر اینکه کلاس حاضر شود مشکل دارم، اما به محض شنیدن صدای معلمش مانند فنر از جایش بلند میشود و دنبال دفتر و کتابش میگردد.» این مادر به نکتهای اشاره میکند و میگوید:«متأسفانه هر زمان میخواهند کمک جمعآوری کنند یا ترحم شهروندان را برانگیزانند، از تصاویر بچههای استثنایی با درصد بالا استفاده میکنند. اما این درست نیست فرزندان ما توانمندیهای بسیار زیادی دارند که حتی افراد عادی هم ندارند. مانند فرش برجستهبافی، آشپزی، معرق و...اما این موارد هیچگاه از سوی مسئولان شهری روی بیلبورد چاپ نمیشود.»
مادر ایمان پرستار است و فرزندش امسال پیشدبستانی درس خوانده است. او دو فرزند دارد که ایمان فرزند دوم اوست. با او که همکلام میشویم از سختیهای کارش در روزهای کرونایی میگوید و اینکه مجبور بوده ساعتهای طولانی را در بیمارستان و به دور از فرزندانش باشد. این پرستار خستگیناپذیر میگوید:« امسال سال سختی بود. تصور نمیکردم فرزندم این همه پیشرفت داشته باشد. در تمام این مدت معلمش با دلسوزی درسهای او را پیگیری میکرد. حتی روزهایی که من نبودم او پیگیر درس پسرم بود.
با توجه به نیاز فرزندم نماهنگهایی را برایم میفرستد و میگوید این اختصاصی برای ایمان است. این توجه ویژه، من و سایر مادران را خوشحال میکند. معلم ایمان علاوهبر درس دادن، کاردرمانی، گفتاردرمانی و...هم با بچههای ما کار میکند.» او از ارتباط قوی عاطفی که بین فرزندش و معلم او برقرار شده خوشحال است و میگوید:« اوایل سال پسرم یک روز درمیان و بعد هم دو جلسه در هفته به کلاس میآمد و آنقدر وقت نشد تا خوب کلاس و معلم را درک کند و بعد هم کلاسها مجازی شد. بعد از تعطیلات که دانشآموزان به کلاس برگشتند در اولین روزی که بعد از این همه مدت معلمش را دید نمیدانید چطور دست در گردن معلمش انداخته بود. این کارش همه را شوکه کرد.»
ایزدپناه بهترین قسمت کارش را ادامهدار بودن ارتباطش با دانشآموزان بعد از به پایان رسیدن درسشان در این مدرسه میداند. ارتباط عاطفی بین آنها آنقدر زیاد و قوی بوده که دانشآموزانش هر از گاهی به او زنگ میزنند. هنوز هم که صدای دانشآموزانش را میشنود قربان صدقهشان میشود و دلش برای آنها غنج میرود.
دانشآموزان از کارهایی که انجام دادهاند میگویند. به عنوان مثال یکی از دانشآموزانش در هنرستان رشته آشپزی را انتخاب کرده است. از دستور غذاهایی که یادگرفته به ایزدپناه میگوید، عکسهای غذاها را برای معلمش میفرستد. او که پیشرفت دانشآموزانش را میبیند احساس رضایت از کارش میکند و از اینکه دانشآموزش توانسته استعدادش را نشان بدهد بسیار خوشحال است.
گروه دیگر از دانشآموزانش هم با نوشتن نامه و ابراز علاقه به معلمشان هنوز با او در ارتباط هستند. بیشتر این نامه با «خانم معلم دوستتان داریم» شروع میشود. جملهای که برای ایزدپناه از هر پاداشی شیرینتر و دلچسبتر است.
مرکز آموزشی دخترانه ایثار که از سال 1381تأسیس شده 70دانشآموز در پیشدبستانی، آمادگی و مقطع ابتدایی دارد. این دانشآموزان کمتوان ذهنی و نیز دانشآموزانی با نیازهای ویژه ذهنی هستند. این مرکز شامل واحد آموزشی، واحد گفتاردرمانی ذهنی و جسمی، بازیدرمانی و واحد مشاوره است.
برجستهترین خاطره دوران کاری سلیمانی، مدیر مدرسه، مربوط به جشنی است که از سوی شهرداری برای دانشآموزان در حیاط مدرسهاش برگزار شده است. سال 98قبل از اینکه کرونا سبب تعطیلی مدارس شود و همزمان با روز کودک این جشن خاطرهانگیز در مدرسه برپا شده است.
شهرداری غرفههای سفال، ورزش و هنرهای دستی برپا کرده که دانشآموزان از غرفه سفال بیشتر از بقیه استقبال کردهاند. سلیمانی میگوید این روز، هم برای دانشآموزان مدرسهاش روز شادی و به یادمانی بوده و هم برای او و همکارانش. او آرزو میکند که کرونا زودتر برود تا یک بار دیگر شاهد چنین جشنهای شادی در مدرسهاش باشد.
مادر مبینا، مادر نرگس و مادر دینا، هم از اینکه معلمهای فرزندانشان توجه ویژه و خاص به دانشآموزان دارند برایمان حرف میزنند. آنها میگویند با تعطیل شدن مدرسه رقابتی که بین دانشآموزان بوده کمرنگتر شده است. فرزندان آنان به دلیل اینکه کمتر با دیگران ارتباط برقرار میکنند گوشهگیر و تنها هستند. از زمانی که کرونا آمده و آنها حتی در مدرسه هم دوستانشان را نمیبینند و هیچ ارتباطی با دنیای بیرون ندارند، تنهاتر شدهاند. این مادران سالهاست که در این مدرسه رفتوآمد دارند و به خوبی همدیگر را میشناسند و با یکدیگر صمیمی هستند.